سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز خدمات مشاوره ای طلوع زندگی

ارتقاء سلامت خانواده

  اثر   

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت  

در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت   :

مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟  !

خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت  :

عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم   !!!

نوه پوزخند ی زد و بهش گفت   :

تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟  !!

مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست   .

خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت :

عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری ؟!

نوه با تعجب پرسید : تو این سبد ؟ غیر ممکنه با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه !!!

رزی در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا این کار رو انجام بده عزیزم

دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر میکرد سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت :

من میدونستم که امکان پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !

مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت :

آره ، راست میگی اصلا آبی توش نیست اما بنظر میرسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگاه بنداز …!